سفارش تبلیغ
صبا ویژن



سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام پوزخنداحوالات  همگی؟.......(حالا انگار چقدم وبمو میبینن بگم همگییییییییی والازبون)خب برین ادامه داستانمو بخونین نظرم بدین به اون دکمه اینتر قسم گناه دارمدلم شکست

بعد از غذا خوردن بچه خواستن که فیلم ببینیم طبق معمول نیلو رفت به انتخاب خوشگلش یه فیلم گذاشت کل مدت فیلمو کلمو کرده بودم تو کوسنترسیدم

نیلو هم که دیگه دیگه نگو هعی نشسته بود بغل من میگفت

-نترس عمو جون..نمیخورتت که

اخرای فیلم بود که پوران با ناخنش اروم کشید پشت گردنم یه جیغ بلند زدم و پریدم سمت شیدا اونم شروع کرد به خندیدن..

یه چشم غره رفتم بهشون و نشستم سرجام و کوسنو دوباره گرفتم تو بغلم شیده از اول تا اخر داشت پفیلا میخورد و با نیلو ریز ریز به کارای من میخندید شیدام که بدبخت شده بود سنگر من هرچی میشد شیرجه میرفتم سمت اونپورانم کار خاصی نمیکرد فقط کرم میریخت"-----------------------"

بعد از اینکه فیلم تموم شد شیدا خندید و بلند شد و گفت

-شقایق بیا بیرون از سنگرت مامان کشتی خودتو اینقدر فیلمو با دقت دیدی

یه زبون براش در اوردم که یهو احساس کردم برق 200ولتی بهم وصل شده یه نگاه انداختم دیدم شیده و نیلو با دست به یکی کردن دوتایی شونه هامو گاز گرفتن یه جیغ زدم و از درد اشکم سرازیر شد

پوران-اذییت نکنین عشقمو بیا بوست کنم بیا خوب میشی

با حرص یه دونه زدم تو بازوش ونیلو و شیده و شیدام که غش غش میخندیدن شیده

-آی آی حالا انگار چیکارش کردیم

یه اخمی کردم و جوابشو ندادم

-قهری الان مثلا؟ایششششش لووووس

نیلو دستشو انداخت دور گردنمو و طبق عادتش سرمو کشید پایین و گفت

-ادم باس جنبه داشته باشه خواهر گلم حالا بیا بغل عموچشمک

با حرص دستشو پس زدمو رفتم که برم تو اتاقم شیده طبق معمول حرکات اواتاری اومد یه لبخند به این دیوونه بازیاشون زدم و گفتم شب بخیررررررر

رفتم سمت بالا لباس خوابمو پوشیدمو و موهامو شونه زدم  و رفتم که مسواک بزنم و بخوابم بچه هام هر کدوم رفتن سمت اتاقاشون نشستم رو تختم حس عجیبی داشتم هعی تو تخت قلت میخوردم خوابم نمیبرد بالشو محکم کوبیدم رو سرمو و فشار دادم و بعد از مدتی احساس کردم که چشام داره سنگین میشه ..

.

.

.

نیمه های شب بود که با حرکت شئی رو صورتم کلافه از خواب پریدم اینقدر خسته بودم که حوصله نداشتم چشامو وا کنم خواستم اون شئی رو کنار بزنم که احساس کردم صورتم خیسه...نه نه انگار اون شئی خیس بود با ترس نشستمو و اباژورو و روشن کردم  اروم دستمو اوردم بالا که با دیدن یه زالو گنده شبیه حلزون جیغم رفت هواااا زالو رو پرت کردم و دویدم سمت دستشویی بیرون بی توجه رفتم تو دستشویی و صورتمو چند بار شستم اصلا حواسم به ایینه نبود صورتمو اوردم بالاکه تو ایینه روببینم ایینه...

.

.

.

.

.

.

ایینه خونی بوووووووووووووووووووووووووووود پر از خون....جیغ زدم و رفتم عقب خوردم به یه چیزی برگشتم عقب یه ادم بود یه ادم....ادممممممممممممممممممممممم؟پس چرا صورت نداشتتتتتتتتت؟؟؟

دستامو گرفته بودو و ول نمیکرد با جیغ بچه هارو صدا زدم اون شبه ادم دستشو اورد بالا تو دستش یه چاقو بود...خوابم گرفتچاقوووووووووووووووووووووووووووووووووااااایاین بار به صورت خیلی ناگهانی با مشت کوبیدم تو صورت و دلش و فرار کردم بیرون بازم بی توجه به دور و برم دویدم تو اتاق میترسیدمدور و برمو ببینم بازم از این غولا سبز شه دویدم تو اتاقمو و زیر تختم پناه گرفتم از ترس  صدام در نمیومد نفسم نمیکشیدم صدای پا می اومد ...بعد از مدتی صدا قطع شد...نفسی اسوده کشیدم و خیال کردم که رفته که یهو یکی از زیر تخت 2 تا پامو کشید سمت خودش ...یه جیغ بنفش زدمو و خواستم بلند شم که سرم خورد به بالای تخت....

ای بمیری نیلو...ای بیام سر قبرت بندری برم چرا امشب اینا کر شدددددددددددن؟چرا هیچکی بیدار نمیشه؟ ..

اوا خاک بر سرم نکنه اونام کشتهههههههههه نعععععععععععع با گریه گفتم نعععع گریه‌آورو با پازدم تو شکم اون فرد سریع  فرار کردم سمت در خروجی

از پله ها دویدم پایین وسط هال وایستادم از ترس نفسم بند اومده بود احساس کردم یه چی تو صورتم چکه میکنهسرمو گرفتم بالا و دیدم چاقو خونی از لوستر اویزونه ...به یقین سکته رو زدم رفتم عقب یه قدم و اون قاتل زنجیره اییی هم پیداش شد من یه قدم میرفتم عقب اونم یه قدم میومد جلو و این داستان ادامه داشت...محکم خوردم به دیوار پشتم و با بغض گفتم

-چیهههههههه؟بیا بیااااااااااا منو بکششششش قاتللللل بدبخت ایشاالله بقیه عمرتو غاز بچرونییییی خدااااا من از این نمیگذرما

همینطوری که با گریه داد میزدم اون چاقوشو اورد بالا و گرفت سمت من ...چشامو محکم بستمو و گفتم نع نع جان ماردت  اینطوری نزن منو بکشا جوری بزن دردم نیاد

چاقو رو اورد نزدیکتر من از ترس چشامو محکم تر بستم که یهو همه جا روشن شد

....

.

.

.

چشامو با ترس وا کردم همه جا روشن روشنه ...اه چ جالبببب خونه همون خونس ک من توش مردم....الان من تو بهشتم؟یعنی الان منو کشت؟دمش گرم چقدر قشنگ کشتا اصلن احساس نکردم...

یه نگاه به خودم کردم اه چرا لباس حریر تنم نیست پ چی تو این کتاب دینی میگفت.....چرا کسی نیومد استقباللل؟

یه نگاه به درو و برم انداختم اه این نیلو اینا کوشن؟...این نیلو بیشعور که  من هم میدونستم بهشتی نی ولی حداقلش خیال میکردم شیدا و شیده دیگه بهشتی باشن این پورانم خیال کردم ادمه ...اما میدونستم نیستا هعی بهش گفتم  اینقدر به این برادر اسکار نگاه نکن بابا زن داره بچه داره  گفتن یه نظر حلاله ولی این یه نظر ننداخت که

همینجوری که با خودم درگیر بودم یو این اتل متل و توتوله و گاو حسن جلوم ظاهر شدن با بهت و حیرت نگاشون کردم رفتم جلو و یه لبخند گشاد زدم و گفتم

-ایوللللللللللللللل خدا دمت گرم پارتی بازی کردن شمارو فرستادن پیش منننننننننن؟

یهو چهار تایی زدن زیر خنده  اینقدر خندیدن که اشک از چشماشون میریخت یعنی چی؟

پوران برگشت و گفت

-چی میگی تو؟بابا ما بودیم اون قاتلم من بودم همه کاراو ماکردیم تا یکم سورپرایزت کنیم

نیلو اینقدر خندیده بود با شیدا ولو شده بود این شکلیخیلی خنده‌دار

با قیافه هنگ گفتم

-یعنی ...چی....کارشما؟مگ ...یعنی خودمون خودمونو کشتیمممممممممم؟

نیلو -وااای خدای من ...خیلی خری شقایق ....وای یکی منو بگیره...چقد حال کردم ...تو الان از نظر من بهشتی هستی چون شادی مارو فراهم کردی ...خخخخخ ...خوش گذشت بهت؟اقا غوله خوشگل بود؟

با علامت سوال نگاش کردمو بعد ییهو با شادی تمام گفتم

-واااااااااااااااااااای خدای من

این بار اینا با تعجب منو نگاه کردن

-میدونستم میدونستم تولدمو یادتون نمیرههههههه ...چ سورپرایزیییییییییییییییی

بعد خندیدم دیدم اینا هیچ کدوم نمیخندن هیچ با تعجب همو نگاه میکنن

گفتم-خعلییییییییییی باحال بود سورپرایزتون حالا کادوم کووووووووووو؟دوست داشتنمؤدب

شیدا-تولددددد؟کادووووووووووو؟

شیده -اصن مگه تولدته؟

پوذان-واقعا تولدته؟اصن چندم بود؟

یه نگاه عصبی به نیلو انداختم که مثلا ببینم اون یادشه یا نه ؟

یه نگاه عمیق بهم انداخت باید فکر کردو گفت

بله تولدشه....تولد شقایقه ...15 فروردین

یه نیلو اروم گفتم با صدای عصبی

اونم جواب داده هوم؟

یهو داد زدم تولد من 15 اردیبهشتهههههههههههههههههههههههههههههه

بعد از کلی چرت و پرت بنده متوجه شدم ما اصن تو بهار نیستیم ...پوزخندخلاصه رفتیم که واقعا بخوابیم...

.

.

.

.

افتاب داشت اذییتم میکرد با حرص دستتمو بردم سمت پتو و کشیدم رو سرم  گوشیم زنگ خورد

-اه لعنت به خروس بی محللللل

با عصبانیت دنبال گوشیم میگشتم اه کدوم گوری بود؟صد دفعه گفتم به من صبح زنگ نزنینا

با غرغر گوشیمو زیر تخت یافتم

شماره ناشناس بود...با عصبانیت جواب دادمدعوا

-بلههههه؟

-سلام شما؟

-عیلک سلام من باید بپرسم ما

-میگممممممممم شمااااااااااااا؟

(ملت اعصاب ندارنا چ خشن..)

-اقا ببخشید اشتباه گرفتم مزاحمتون نمیشم

-خواهش لطفا دیگه تکرار نشه

گوشی و قطع کردم خودم تا سه ساعت هنگ بودم یه شونه بالا انداختمو رفتم سمت تخت خواب که بخوابم خیلی خسته بودم تا چشامو بستم صدای شیدا بلند شد

-شقایقققققققققققققققققققققققق؟شقایقیقیقیقیقیقیقیقیق؟

یه اوف گفتمو و بلند شدم و رفتم سمت راه پله یهو نیلو با شلوار کردی و زیر پوش پرید بیرون با موهای زولیده

داد زد- اه ببند دهنتووووو دیگهههه مگه نمیبینی خوابمممم

من به جای شیدا پق زدم زیر خنده نیلو واقعا شبیه پسرا بود شلوار کردیش همون شوار به ظاهر راحتی و مشکی و شیش جیب خودمون بودبا یه تی شرت مشکی انوقت من چی؟یه تی شرت و شلوار قرمز با سوییشرت روش که مثلا لباس خواب بود و تازه باب اسفنجیم داشت اصن تفاوت را احساس کنیم بودیم

نیلو یه نگاه به من انداخت و گفت

-جایی میری مهمونی ؟

-نه چطور؟

-اها همیشه اینقدر شیک میخوابی عمو؟

-اهوم

شیداهعی شماهاااااا پاشین بیایین پایین

نیلو-مثلا اگر نیام میخوای چیکار کنی؟

شیدا یه دمپایی پرت کرد  و نیلو جاخالی داد  و محکم خورد تو سر من یه ایی گفتم و نشستم رو زمین...به خدا رو وحشیای امازونی رو کم کرده بودیم

پوران از پشت با چشمای خواب الود پیداش شد و گفت

-سلام بچه ها...اوا صبح بخیر عشقم

یه اه از سر دیوانگی اینا کشیدم و خواستم بلند شم که یهو شیده با لگد محکم زد تو درو ودر اتاقش واشد

همه ما این شکلی شدیموااااای

برگشته با نیش باز میگپوزخندسلااااااااااااااااااااااااااااااااااام صبح بخیر

نیلو اول یه نگاه به در اتاق انداخت بعد به شیده و انوقت با یه لبخند گفت

- شیده

شیده-بله؟

-تا سه میشمرم فرار کن و گرنه خونت پا خودتدعوا

.

.

.

.


برو ن ظ ر ب د ه افرینننننمؤدب






 


[ سه شنبه 93/11/14 ][ 5:16 عصر توسط Shaghayegh.d ] نظرات ()