من امده اممم وااااای واااااااای من امده امممممممممممممممممممممممم...چطورییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین؟خانوم بچه ها خوبن؟نقی تقی؟بچه کوچیکه...بچه بزرگه....مامانبزرگ؟
از این حرفا بگذریم من در مورد داستان بگم که این قسمت یکم زیاد نوشتم که تلافی قسمت های کم دیگه و دیر کردنم بشه...و خب بحث همیشگیمون...لطفا...خواهشا...
این تن بمیره.....سر اقایی و معرفتتتت.
.
.
.وقتی خوندی هویج نبااااااااااااااااااااااااااااااااش یه نظر بدههههههههههههههههههههههههه
.
.
با تشکر
نیلو پس از یه ربع خندیدن پا شد و گقت:
-ج....جرارد وایسااااا
جرارد تو دو قدمی شیده وایستاد و شیده هم یه وای با ترس گفت و بعد شتلقققق.......ش.....شیده غش کرددددددددددددددددددددددددد
همه دویدیم سمتش...
من-شیده...شیده خوبی؟
نیلو - تقصیر خود احمقته دیگه ...نگفتم وحشیهههه؟نگفتمممممم؟نمبفهمب که زبون ادمو ...افرین جرارد به سزای عملش رسسید
پوران-الان به نظرتون روحش داره مارو میبینه؟
شیدا-خاااک بر سر همتون داره نفس میکشه یعنی غش کردهه...
خب یعنی....یعنی همون غش کرده دیگه..
نیلو یه هعی خدا گفت و پاشد و گفت
-وای نسین عین بز منو نگاه کنین ...بیاین ببرین تو اینو
به هزار زحمت بلندش کردیم و بردیم تو هال البته لازم به ذکره که نیلو عین این رییسا وایستاد و دستور داد..واقعا خداروشکر که دستش شکسته و جای دیگش نشکسته...
شیدا اب اورد و اروم اروم میریخت تو صورت شیده تا بهوش بیاد...
یکم گذشت شیدا یهو با اعصبانیت کل اب رو ریخت تو صورت شیده...و شیده با یه هیییی از حالت غشی دراومد..
شیدام برگشت سمت ما و نییشش واشد
-هی ی ی ی ی دیدین موفق شدممممممم!!!واسه خودم خانومم دکتریم بابا ...
نیلو - خیلیه خب حالا مزه نریز بچه...
پوران-بیاین برین کنار هوا به دوستم برسه یهو قیافه هاتونو ببینه دوباره غش میکنه...
نیلو-زر نزن بابا ..اصن بیاین بریم غذابخوریم ...من به خود خرش گفتم نره تنهایی....مگه گوش میکنه؟بیاین کنار...
من-شیده خوبی؟اگه حالت بده بریم بیمارستان..
شیده که انگار تو کما بود و بعد 40 سالی به هوش امده با یه لحن ناز خاصی گفت:
-نه بابا من بچه بیابونم عزیزم دردم نیومد اصن...
یهو عین اسب پاشو کوبید زمین و خواست پاشه که دوباره شتلق از پشت افتاد رو زمین و اخش در اومد...
نیلو-شصت پات نره تو چشت بچه...یه جوری میگ انگار الان تو ناف بیابونیم ...خیله خب بسه اینقد ناز نکن بلند شین من مردم از گرسنگی..
بالاخره باهم رفتیم سر میز...که پوران گفت:
-نمیشه بریم رو تراس ناهار بخوریم؟هواخیلی خوبه..
من-ارعععع راس میگه خوبه بریمممم
بالاخره با کلی غرغر نیلو رو بردیم بیرون هعی میگفت
-بابا این قرتی بازیا چیه؟...همین جا کوفت کنین بریم سر کار و زندگیمون ...اگه گذاشتین عین بچه ادم غذامونو بخوریم..
شیدا-انقد غر نزن بجاش دوتا ظرف بگیر ببر رو تراس..
نیلو-قربون تو ...چش کورتو باز کن...شیده احمق زحمت کشید علیلمون کرد..
شیدا-اوووووووووووووحالا فلج نشدی که...پاشو کار کن دختر..دختر باید یه چیزی بلد باشه ببین من چقدر کد بانو ام
نیل.-اف کن بابا...
بالاخره نشستیم و شروع کردیم به ناهار خوردن...
اخرای ناهار بود که گوشی نیلوفر زنگ خورد خداروشکر گوشیش همش بهش چسبیده به من بدبخت هی دستور نمیده برو گوشی رو بیار ..
تو همین فکرا بودم که خانوم فرمود:
-شق؟.بپر برو گوشیمو از رو اپن بیار.
-ااااا؟گوشیت که رومیزه الاغ
نیلو -هی ی ی ی ...ادبت کجا رفته جلبک؟خواستم امتحانت کنم...
گوشیشو جواب داد..
-الو؟جونم ؟الو ؟الو؟صدات نمیاد..
و بعدش بلند شد و رفت و درو واکرد و رفت تو..
ما چهار تا که فهمیدیم که الکی گفت صدات نمیاد و میخواست مارو بپیچونه همگی به اتفاق هم رفتیم فال گوش وایستادیم...ههممون تکیه داده بودیم به در و داشتیم گوش میکردیم که یهو نیلو در و وا کردو هممون افتادیم روش...
نیلو-هوووووووووووووووشه حیوانات ...چه خبرتونه؟مگه شما ها کارو و زندگی ندارین فال گوش وای میسین احمقا؟گم شین تو ببینم..شاید یه نفر باشه که من نخوام شماها بدونین..
من-تو غلط میکنی بخوای با کسی بدون اجازه ما حرف بزنی...
یهو نیلو با داد گفت:
-بله هههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یهو انگار برق سه فاز به ما وصل کردن پریدیم تو...
اومد نشست و شروع کرد به بقیه غذاشو گفتن...که دوباره گوشیش زنگ خورد...
این دفعه نرفت دیگه تو اتاق البته چهارتامون فهمیدیم که لحنش با اون دفعه فرق داشت..
نیلو-الو؟سلام خوبی؟آره اره....میخوام بفروشمش....میخوام یدونه صفرشو بگیرم...نه بابا...رنگش فرق نمیکنه ولی اگه مشکی بود مشکیش براق باشه ...چی؟وواره اره فک کنم تو اون برگه که گرفتم نوشته....الان تو داشبرد ماشینه...یه یه ربع دیگه بهت زنگ میزنم...عجله داری؟...باشه یه دیقه صبر کن...برم تو پارکینگ...فعلا...
نیلو-شقایق ..سویچمو کجا گذاشتی؟
یهو منو و شیده با داد گفتیم نههههههه...نرووونرووووووووووو
من-عزیزم تو واسه چی میری؟بگو هر چی میخوای من خودم میارم واست....
نیلو-گمشو برو سویچمو بیار این پسره منتظره من زنگ بزنم بهش...
شیده:حالا چه اصراریه ؟بعدا میری دیگه..
شیدا -شما دوتا چتونه؟
پوران-یه چیزی خورده تو سرتون؟
نیلو-خفه شین همتون...شقایق تا سه میشمارم سویچمو اوردی که او.ردی...اگه نیاوردی هرچی دیدی از چشم خودت دیدی....دارم بهت میگم این منتظره میفهمیییییییییییییییییییییییییییییییییی؟برو بیار
منو و شیده یهو با هم دویدیم و رفتیم تو...
من-حالا چه خاکی تو سرمون بریزیم؟
شیده- فک کنم جرمون بده ...خاک تو گورمون...
یهو عین چیییی در باز شد و نیلو اومد تو هال ...با طعنه از بین منو و شیده رد شد ...یجوری خودشو کوبوند بهمون که گفتم الان نصفش میرهولی گویا از این بیدا نبود که با این بادا بلرزه...
رفت تو اتافقشو و بعد یه دیقه طول نکشید که لباس پوشیده اومد بیرون...اومد روبروی منو و شیده سوییچ رو انداخت بالا و تو هوا قاپیدش...
تا منو و شیده اومدیم به خودمون بجونبیم دیدیم کلید انداخت و درو وا کرد...شیدا و پوران عین خنگا واستاده بودن و داشتن مارو نگاه میکردن...
شیده-شقا جون فاتحتو بخون...
یهو در باز شد و نیلو عین جن با چشمای قرمز و با یه قفل فرمون تو دستش وایساد جلوی در ...عین چییی عربده کشید:
-ماشین من کوووووووووووووووووووووووووو؟
من یهو زدم زیر گریه و گفتم:
-نیلو به قران منو و شیده تقصیر نداشتیم ما رفتیم غذا بگیریم که ماشینتو بردن...
یهو شیدا انگار استرس گرفته گفت:
-بابا یکی به مام بگه چی شده؟
نیلو - شما یه دیقه خفه...شقایق و شیده دارم جدی میگم عین ادم میگین بگین نمیگین هرچی دیدین از چشم خودتون دیدین..باهاتون شوخی ندارم
شیدا-مرسی واقعا از دوست عزیزم که منو مورد عنایت قرار داد..شقایق تو حداقل بگو چی شده؟این الاغ الاغ که نمیگه...
من که همینجوری زار میزدم با هق هق گفتم:
-ما رفتیم......غذا....غذا بگیریم ....بعد.....حواسمون نبود...یهو ...یهو...
شیدا-اوف من که نمیفهمم تو چی میگی ...شیده تو بگو..
پوران-اه...یه دیقه زبون به دهن بگیرین ببینم چی شده؟...نیلوفر ماشینت چی شده؟؟؟
نیلو که انگار اصلا نمیشنید ما داریم چی میگیم همینجوری که اون قفل فرمونو تو دستاش فشار میداد یه قدم بزرگ اومد جلو...منو شیده جیغ زدیم...
یهو کتف منو و گرفت و هلم داد رو مبل ...
وقتایی که عصبانی میشه عین هیولا میشه جان شما اصن به هیکلش نمیخوره اینقد زور داشته باشه...
شیدا-نیلو مسخره بازی درنیار...
نیلو که انگار منتظر یه حرف بود دست منو و شیده رو گرفت و کشون کشون برد تو حیاط...مارو برد پشت ویلا...ما که اصن نمیدونستیم داریم کجا میریم همینطوری بی هیچ حرفی پشت سرش میرفتیم...نیلو رفت تو یه جایی که در سفید داشت...وقتی نیلو دو باز کرد که بیاد بیرون منو و شیده رو هل داد اون تو
و درو از پشت قفل کرد...یهو برگشتم متوجه شدم که تو دستشویی زندونیمون کردههههههه.....یه ذره که گذشت دیدیم بوی گند داره تازه بلند میشه....خیز برداشتم سمت در ...هر چقدر که فشار دادم وا نشد...شیده رو دیدم که داره دنبال یچی میگرده انگار فهمید دارم به چی فک میکنم همون لحظه گفت:
-ها؟چیه چرا عین وزق نگام میکنی؟دارم دنبال پنجره میگردم...
من-خب الاغ یجوری داری میگردی انگار اینجا چقد گندست...خوبه چهارتا دیوار بشتر نداره...
شیده-عوض فک زدن بگو چیکار کنیم ..
با بغض گفتم-نمیدونم
شیده-خب عزیز دلم با شنخاتی که از نیلو داریم حالا حالا ها اینجا هستیم ...بعد با یه لحن چندشی عین این پسر هیزا گفت:
-خببب....عزیزم حالا چیکار کنیم؟منوتو تنهاییم اینجام که کوچیکه...بیا دم اخری یه حالی بکنیم..
من -خاک تو سر هخیزت...عوض چندش بازی بگو چیکار کنیم الانه که...
یهو حرف تو. دهنم ماسید دیدم اب داره میاد بالا ...شیده نگاهمو دنبال کرد ...یهو اوغ زد...صدای قدم میومد فهمیدیم یه نفر اومد...
من-نیلوووووووووووو...جون بچت بیا این درو باز کن خودم میرم ماشینتو صحیح و سالم میارم...
نیلو-خفه...در چاهو بستم تا ده دقیقه دیگه از بی اکسیژنی و بوی گند میمیرین....
دیگه نزاشت حرفی بزنیم و رفت..
منو و شیده همو نگاه کردیم میدونستیم نیلو شوخی نداره...صدای ماشین اومد فهمیدیم نیلو رفت بیرون...
فک کنم با همونی که باهاش حرف میزد رفت..
تو همین فکرا بودم که شیده شروع کرد به داد زدن و کمک خواستن...منم همراهیش کردم...حدود یه دیقه داشتیم جیغ میزدیم که دیگه خسته شدیم و بی حال شدیم...اب همینجوری داشت میومد بالا ..هر لحظه نفس کشیدن سختر میشد...خندم گرفت از اینکه اینقد هیجانی شده بودم که فاز فیلم هندی گرفته بودم...شیده که خندیدینمو دید گفت:
-به خدا تو دیوانه ای...
یه 5 دیقه گذشت که صدای شیدا و. پوران اومد که داشتن مارو صدا میکردن
ما انگاری که جون گرفته باشیم شروع کردیم به جیغ زدنم و دیگه هوایی تو دستشویی نمونده بود و داشتیم به سختی نفس میکشیدیم..دیگه بیخیال شدیم ...گفتیم عمرا صدامونو بشنون...
دیگه حال نداشتیم چشامونو وا نگه داریم...شیده یهو پاش در رفت و داشتع ول میشد که نگهش داشتم اما اونقدر بی حال شدم که خودمم باهاش نشستمم
یهو صدای ضربه زدن اومد..شیدا:
-شقایق؟
پوران-شیده؟بچه هاااا؟اینجایین؟
من که صدام در نمیومد یه ناله کردم که فکر کنم شیدا صدامو شنید و گفت:
-اااا...پوران بیا اینجان
پو.ران یهو با یه چیز مجکم زد به درو و در با یه صدای وحشتناکی شکست... و شیدا افتاد تو بغلمون..
پوران عزیز هم که فکر کنم از بود خیلی خوشش اومد با یه لحنی با ولع گفت:
-به به ...عجب بویی...
تو همین حال بودیم که یهو دیدم نیلو خیلی ریلکس دست به سینه وایستاده اونجا و مارو نگاه میکنه...اینقد عصبانی بودم که میترسیدم با این همه حرصی که میخورم سکته کنم خدایی نکرده زبونم لالللللل
..با بی حالی بلند شدم...نای راه رفتن نداشتم...رفتم جلوتر تا با نیلو حرف بزنم که سرم گیج رفت و دیگه هیچی نفهمیدم....
.
.
.
.
.
.
.
.
در قسمت بعد خواهیم دید ک من زنده موندم عایا>یا ماشین نیلو در اومد از پارکینگ....با ما باشید تا قسمت بعدددددددد